سوگندسوگند، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

تربچه کوشولو

تعیین جنسیت

5 اسفند... دقیقا شبه سالگرد عقد من و بابا امیر... خدا یکی دیگه  از قدرتهاش رو به رخم کشید و من رو بیش از پیش مبهوت عظمته خودش و  شرمنده رحمتش کرد ... قرار بود سه شنبه واسه تعیین جنسیت بریم دکتری که اشنایه همکاره من بود ولی چون  سه شنبه ظهر دکتر نبود قرار شد دوشنبه بعدازظهر بریم... که بابا امیر اومد میدون ونک و رفتیم مرکز سونوگرافیه ونک... و بازهم دیدیم و شنیدم قدرت خالق بی همتا رو .... یک جنین ناز و پر تحرک.. با تمامه اجزایه داخلی سالم که همش رو آقای دکتر برامون توضیح داد ... البته سی دیش رو هم گرفتم که یادگاری نگه دارم... اینقدر که سلامتیت برام مهم بود جنسیتت مهم نبود... و در آخر گفت که نی نیتون هم به سلامتی ...
16 اسفند 1391

دیگه چیزی نمونده....

بیشتر از دو هفته است که وبلاگت رو به روز نکردم... راستش خیلی اتفاق ها افتاد تو این دو هفته که الان همش رو برات تعریف میکنم.... راستش خیلی کمر درد دارم و این درد رو با جون میخرم با این امید که شما داری رشد میکنی و سالمی....    جونم برات بگه عزیز لحظه هام.... همش درگیر کار و کم کم تهیه وسایل مورد نیاز شما هستیم... اونروز از شهره کتاب برات 3 تا کتاب قصه خریدیم و یک شجره نامه... که مطمئنم وقتی ببینی خوشت میاد.... من که عاشقشونم.... بیقراره اون لحظه هام که با اون دستایه کوچولوت یک به یکشون رو ورق بزنی و خودت برام از حفظ تعریف کنی و داستان سرایی کنی.... اتفاقه بعدی تو این دو هفته قبول شدن بابا امیر تو دانشگاه همو...
3 اسفند 1391

؟؟؟

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسها...یم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن ... یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی تکراری را برایت تعریف کنم وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده، همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من بر...
3 اسفند 1391
1